اپیدمی فرزندان ناخلف :
اپیدمی فرزندان ناخلف :
بعنوان فردی که بنا به اقتضای شغلم با افراد زیادی در طول روز در ارتباطم ، درد و دل های زیادی می شنوم.
یکی از مشکلات و بحرانهای اصلی خانواده های امروزی نارضایتی والدین از فرزندان و دغدغه های ایشان راجع به فرزندانشان است.
اغلب مراجعین ما مردان و زنان میانسال و بالاتر هستند و اکنون که وارد سن بازنشستگی یا شروع دوره پیری شده اند و نیاز به استراحت و آرامش دارند ، اما درگیر مشکلات فرزندانشان می شوند و همین دغدغه ها مانع کنترل فشار خونشان یا باعث بروز بیماری قلبی خواهد شد. همچنین بعضا مانع توجه کافی والدین به سلامتی خودشان شده است.
قطعا والدین تا زمانی که زنده اند دغدغه فرزندان را خواهند داشت و حتی پس از عبور فرزندان از بحران های کلاسیک (و به اصطلاح از آب و گل در آمدنشان) ، دغدغه نوه ها اضافه خواهد شد!
بنظر می رسد در طی دهه های اخیر این دغدغه ها بشدت افزایش یافته است.
یکی از بیکاری فرزندش می نالد و دیگری نگران فرزندیست که جدا شده و حتی گاهی باید نوه های بی سرپرست را بزرگ کند ،
آنهم در شرایطی که با وجود کمردرد و آرتروز زانو و هزار و یک مشکل دیگر ، خود نیاز به مراقبت و پرستاری دارند!
دیگری از این شاکی است که چرا فرزندش با وجود داشتن شرایط مالی و سنی مناسب ازدواج ، تن به ازدواج نمی دهد.
والدی نگران اعتیاد فرزندش است و دیگری از همنشینی فرزندش با رفقای ناباب شاکی است.
والدینی هم هستند که تحت فشار فرزندان مجبور می شوند تا دار و ندار خود را بفروشند تا فرزندشان را که هوای اروپا کرده را به خارج بفرستند ؛ گرچه گاهی فرزند هم خیلی بی راه نمی گوید ؛ چرا که بیکار است یا شغلی درخور تواناییهایش ندارد و افق روشنی برای آینده اش متصور نیست.
از آنطرف آنهایی هم که فرزندان حرف گوش کن و صالح دارند نگران قبولی فرزندشان در دانشگاه و بالاخص رشته های گروه پزشکی هستند؛ چرا که به تجربه دیده اند بجز مشاغل گروه پزشکی ، امروزه بازار کار تضمینی برای تقریبا هیچ رشته ای وجود ندارد(البته اکنون رشته پزشکی هم با بحران بی کاری مواجه شده است).
این موارد تازه گوشه ای از مشکلات والدین با فرزندان امروزی بود.
بنظر می رسد این دغدغه ها مختص ایران نیست و پدیده هایی نوظهور هستند یعنی در هیچ مقطع تاریخی در هیچ کشوری به این شکل گزارش نشده اند.
از قدیم رسم بوده که فرزندان ادامه دهنده راه والدین شان بوده اند؛ یعنی اگر پدر کشاورز یا دامدار بود ، فرزندش نیز راهش را ادامه می داد و بحران شغل یا بی کاری معنایی نداشت.
و اگر پدر صاحب هنر یا فنی بود، فرزند هم سالها در خدمت پدر شاگردی می کرد تا اینکه مثل پدر استاد می شد و راهش را ادامه می داد.
دخترهم مانند مادرش زود شوهر می کرد و فنون آشپزی ، قالی بافی و خانه داری را می آموخت.چالشی وجود نداشت و آینده هر شخصی تقریبا مشخص بود.
بنظر می رسد مهمترین علت ظهور چالش اخیر، تغییر سبک زندگی ، مواجهه سنت با مدرنیته و تلاش برای عبور سریع و جهشی از دنیای قدیم به دنیای جدید است.
گر چه علل و ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را نمی توان نادیده گرفت اما بهرحال مساله اصلی اینست که جامعه در حال پوست اندازی و تغییر است. هر تغییری دردناک است وباید هزینه آنرا پرداخت.
نمی توان منکر شد که اگر وضعیت اقتصادمان بهتر بود راحت تر می توانستیم با این تغییرات کنار بیائیم ؛ مثلا دغدغه بی کاری و سرگردانی جوانان کمتر می شد و یا معلم بازنشسته مجبور نبود پس از سالها استادی برای تامین هزینه دانشگاه پسرش یا خرید جهیزیه دخترش مسافر کشی کند یا شغل دوم و سومی اختیار کند اما باز هم همه چیز ریشه اقتصادی ندارد.
بحران اخلاقی خانواده ها یا افزایش نرخ طلاق الزاما ریشه اقتصادی ندارد. حتی کاهش شدید آمار ازدواج و فرزند آوری را نمی توان الزاما به اقتصاد ضعیف ربط داد. کما اینکه کشورهای فقیر نرخ طلاق کمتری دارند و تمایل به فرزند آوری و ازدواج در آنها بسیار بیشتر است.
افغانستان و یمن جنگ زده آمار رشد جمعیتی بسیار بیشتر از ما دارند و پاکستان و هند که فقیر تر از ما هستند ، خانواده های محکم تر و شلوغ تر از ما دارند ولی کشور های پیشرفته بعلت نرخ منفی زاد و ولد در حال پیر شدن هستند. سوئد و دانمارک با آنهمه رفاه و نعمت تمایلی به ازدواج ندارند.
حتی بسیاری ژاپنی ها تمایلی به برقراری رابطه جنسی ندارند.
چین که به قوه نیروی کار ارزان از دهه هفتاد میلادی و خصوصا پس از دهه نود میلادی رشد اقتصادی فوق العاده ای را تجربه کرده است و پیش بینی می شد که تا سال ۲۰۲۵ آمریکا را پشت سر بگذارد، به ناگاه همانند ژاپن دهه ۹۰ افت کرد (البته نه به آن شدت) و دچار برخی مشکلات اقتصادی و چالشهای فرهنگی شد و تخمین زده می شود که تا سه چهار دهه آینده همچنان آمریکا ابر قدرت اقتصادی دنیا باقی بماند.
جالب است که بشر از همان نقطه ای ضربه می خورد که نقطه قوتش بوده است. مثلا چینی ها از چند دهه قبل سخت کار کردند تا ثروتمند شوند و به رفاه برسند؛ زمانی که ثروتمند شدند و به رفاه بیشتری دست پیدا کردند دیگر آن آدمهای سابق نبودند که حاضر باشند برای روزی یک دلار دستمزد از صبح تا شب کار کنند بنابراین یکی از مهمترین ابزار خود یعنی نیروی کار ارزان را از دست دادند ؛ بعبارتی یادشان رفت که چگونه به اینجا رسیده اند.
زمانی که فقیر بودند فردیت کمتری داشتند و حریم های شخصی این قدر پر رنگ و متعدد نبود اما اکنون انسان به دلیل تقویت فردیت و پر رنگ شدن حریم های شخصی اش حاضر نیست ازدواج کند یا اگر ازدواج کند بچه دار نخواهد شد و اگر هم بچه دار شود تک فرزند خواهد بود که خود منشا بسیاری مشکلات است.
از طرفی با کوچکترین نا ملایمتی جدا می شود زیرا دلیلی نمی بیند که خود را اسیر مشکلات کند. خانمی که تا دیروز هم کار می کرد وهم خانه دار بود اکنون می بیند که اگر بخواهد مدیر موفقی باشد نباید بچه دار شود زیرا بزرگ کردن یک فرزند مساوی است با چند ماه غیبت از کار و چندسال کمرنگ شدن در محیط کار و نتیجتا باختن مسابقه پیشرفت در کار!
بهر حال زندگی نوعی معامله است و زمانی که بخواهی چیزی بدست آوری باید معادل آن و اغلب بیشتر از آن بها پرداخت کنی.
نمی دانم اسم این تغییرات را پیشرفت بشر بگذاریم یا اضمحلال ویا حتی تحول و پوست اندازی فرهنگی!
البته که هیچ تحولی در بردارنده سود خالص نیست
بقول حافظ:
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟
عشایری کوچ نشین که دامها و زمین های خود را می فروشد وبه شهر مهاجرت می کند، شهر را همچون گلی بی خار تصور می کند و انتظارش این است که با مهاجرت به حاشیه تهران آینده ای درخشان برای خود و فرزندانش رقم خواهد زد؛ در حالیکه نمی داند باید از صبح تا شب کارهای رده پائین انجام دهد و زن و فرزندانش دچار انواع آسیب های اجتماعی خواهند شد و دیگر از آن طبیعت سر سبز ، آزادی بی قید وشرط و صفای روستا و کوه و شب نشینی ها دورهمی ها خبری نیست چرا که مجبور است در آپارتمانی مثل قوطی کبریت زندگی کند که حتی بخواهی راحت داخلش قدم بزنی، سقف همسایه پائینی با صدای پایت به لرزه در خواهد آمد چه رسد به شب نشینی ها و دور همی ها که بعلت مشغله زیاد و بعد مسافت طولانی و ترافیک داخل شهری و نبودن مکان و زمان مناسب، امکان برگزاری آن وجود نخواهد داشت؛
وحتی پارک های زیبای تهران مانع دلتنگیش برای طبیعت نخواهد شد چرا که این پارک های کوچک برای ده میلیون نفر است و شاید به هر نفر یک متر هم فضای سبز نرسد.
البته می توان با بهبود اوضاع اقتصادی به کاهش نارضایتی عمومی کمک فوق العاده ای کرد
اما برخی مشکلات نو ظهور راه حل اقتصادی یا سیاسی کاملی ندارند.
برخی معتقدند باید به گذشته وسنت ها برگشت تا مشکل حل شود اما واقعا این راه حل نه عملی است ونه منطقی.
شما نمی توانید در دنیایی که همه با ماشین وهواپیما جابه جا می شوند به سبک قدیم با چهارپا مسافرت کنی زیرا اگر بخواهی از پیشرفت جا بمانی ، کشورهای دیگر تو را به بردگی خواهند گرفت . همان گونه که نمی توان به بهانه احتمال پوسیدگی دندان ، شیرینی نخورد بلکه باید روی راه حل آن یعنی مسواک زدن ورعایت بهداشت دندان تمرکز کرد.
نمی توان برای مقابله با تهاجم فرهنگی اینترنت را قطع کرد وراههای ارتباطی با دنیای آزاد را قطع کرد بلکه باید از پاد زهرهای مخصوص استفاده کرد .
قطعا پاد زهر مخصوص تولید چند کلمه جدید در فرهنگستان زبان فارسی نیست بلکه بسیار پیچیده تر وهوشمندانه تر است.
ما باید برای دنیای آزاد حرف جدید داشته باشیم، ایده هایی منطقی که جذاب باشند.
اگر ایده جدید نداشته باشیم همیشه باید از برقرای ارتباط بترسیم. چرا آنها نباید از برقراری ارتباط با ما بترسند؟!
هر ملتی که حرف جدید و فرهنگ غنی نداشته باشد محکوم به نابودیست.
انگلیس ۶٠ میلیون نفری هند یک و نیم میلیاردی را مستعمره کرد و علی رغم تمام ظلم هایی که کرد ، هنوز انگلیس قبله بسیاری از هندیهاست و هندی های زیادی آرزوی مهاجرت به انگلیس را دارند. چرا زبان هند انگلیسی شد ولی زبان انگلیس هندی نشد؟!
آیا همه این کارها فقط با زور سرنیزه صورت گرفت یا جذابیتهای فرهنگی هم در تمکین و تغییر رفتار هندی ها موثر بود؟
با زور تنها نمی توان هیچ چیز را در ذهن هیچ فرد یا ملتی فرو کرد ؛
همانگونه که هیچ کسی نمی تواند در مقابل جریان قدرتمند حقیقت مقاومت کند.
نه تاریکی در مقابل نور دوام آورد و نه خسرو پرویز در مقابل قدرت نفوذ اسلام.
#دکتر_امیر_شاکرمی
Recommended Posts
“درباره زندگی” قسمت اول: ساختار شگفت انگیز خلقت
۳ خرداد ۱۴۰۳
آیا ممنوعیت کشت خشخاش مفید است؟
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
آسیب شناسی آموزش عالی در ایران
۸ اردیبهشت ۱۴۰۳