روزهای حضور دکتر در کلینیک قلب بیمارستان شهید رحیمی: شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۵:۳۰ الی ۱۹:۳۰
تلفن: ۵۰ - ۳۳۳۳۶۱۴۳ (۰۶۶)

خوشبختی

خوشبختی , کار و پول :

خوشبختی را نمی توان با هیچ معیار بشری اندازه گرفت.

وضعیت مالی ، سلامت جسمی و روانی، جایگاه اجتماعی، شرایط پایدار اجتماعی وخانوادگی و دهها  مورد ریز و درشت دیگر در احساس خوشبختی موثرند اما هیچ کدام الزاما باعث خوشبختی نمی شوند؛ حتی وجود همه موارد فوق نیز الزاما متضمن خوشبختی نیست.

خوشبختی نوعی احساس درونی آرامش و رضایت است؛

بنابراین نمی توان آنرا دقیقا اندازه گیری کرد.

حتی اگر با پرسشنامه ای دقیق ، فردی را از لحاظ خوشبختی بررسی کنیم، تا زمانیکه معیارخوشبختی ، احساس درونی فرد است، نمی توان روی نتایج بدست آمده اطمینان داشت.

مثلا ممکن است یک کارتن خواب که شب ها را در خیابان سپری  می کند نسبت به ما احساس خوشبختی بیشتری کند واستدلالش این باشد که زندگی بدون دردسری دارد و هر طور شده لقمه ای نان برای خوردن گیر خواهد آمد؛و همین که زنده است خدا را شاکر باشد و احساس آرامش کند کما اینکه بسیاری از صوفیان و دراویش در گذشته به این شکل می زیسته اند و چه بسا عمری طولانی تر از شاهان هم عصر خود داشته اند.

البته با معیارهای امروزی از نظر بسیاری ،  این افراد بدبخت محسوب می شود.

بنابراین خیلی مهم است که خوشبختی را با چه معیاری تعریف می کنیم و از چه منظری به آن بنگریم و پیش فرض های زندگی مان چه باشد.

گاهی آگاهی کمتر  باعث احساس  خوشبختی می شود.

علاوه بر سطح آگاهی ، تعریف و توقع فرد از زندگی و پیش نویس ذهنی وی نیز در احساس خوشبختی بسیار مهم است.

پیش نویس زندگی هر فرد تقریبا ثابت است و مثل دفترچه راهنمای زندگیست.  زندگی هر فرد مانند فیلم یا نمایشنامه ایست که خودش بازیگر نقش اول آنست و سعی می کند هر چه بیشتر خود را به این پیش نویس نزدیک کند.

مثلا فردی که داشتن قدرت پیش نویس زندگیش است ؛ سعی می کند خود را به کانونهای قدرت نزدیک کند و اگر رئیس نباشد احساس بازنده بودن خواهد کرد!

یا فردی که مشهور بودن و مورد توجه بودن پیش نویس زندگیش است ، حتی با داشتن تمام امکانات و مواهب زندگی احساس خوشبختی نخواهد کرد مگر توسط دیگران دیده شود.

پس ممکن است فردی از نظر خود بسیار خوشبخت وخوشحال باشد اما از دیدگاه دیگران اصلا این گونه نباشد.اما حالت عکس این ماجرا بیشتر مشاهده می شود که فردی از بیرون خیلی خوشبخت بنظر می رسد زیرا همه امکانات مادی خوشبختی  برایش  فراهم است اما خودش این احساس را نداشته باشد کما اینکه بسیاری از هنرپیشه ها یا سلبریتی ها معروف که مردم آرزو دارند آنها را از نزدیک ببینند وامضا بگیرند، در اثر یاس و نا امیدی یا بی معنی شدن زندگی برایشان خودکشی کنند. گاهی رسیدن به تمام آرزو ها پیامدی جز مرگ ندارد؛همانطور که لائوتسه می گوید: اگر می خواهید چیزی نابود شود بگذارید به آخرین درجه خود برسد. پس خوشبختی امری عمدتا ذهنی است و بسته به نظام باورهای فرد دارد ؛ منتهی به شرطی که نظام باورهای فرد سالم باشد؛ مثلا یک فرد مجنون ممکن است به درجه ای از خود آگاهی ودرک نرسیده باشد که بتواند ناکامی های خود را ببیند و در اوج دیوانگی احساس شادی و رضایت کند.

بخاطردارم که بعنوان یک پزشک،بیمارانی داشته ام که بعلت فقر مالی شدید به شام شب محتاج بوده اند اما وقتی در احوالاتشان بیشتر دقت کردم دیدم که بسیاری از دغدغه هایی که من دارم، آنها ندارند؛اعتقادات مذهبی شان بیشتر است و به همین دلیل بعضا راحت تر با نا کامی ها مواجه می شوند؛ اغلب زندگی قبیله ای و خانوادگی درهم پیچیده تری دارند واحساس تنهایی کمتری می کنند واز همه مهمتر مفروضات ذهنی شان باما متفاوت است.

مثلا ممکن است نبود میوه یا گوشت را در سبد غذایی بهتر تحمل کنند اما فردی که در ناز ونعمت بزرگ شده حتی اگر برند قهوه یا چای صبحانه اش عوض شود در مضیقه قرار خواهد گرفت.

همین فرد ممکن است برایش مهم نباشد که فرزندش را در کدام مدرسه ثبت نام کند وحتی ممکن است ازترک تحصیل فرزندش ناراحت نشود چرا که معتقد است فرزند در نهایتا کار پدر را ادامه دهد وخدا روزی رسان است اما یک کارمند طبقه متوسط ممکن است دو شیفت کار کند وخود را تحت فشار قرار دهد تا فرزندش را در یک مدرسه غیر دولتی خوب ثبت نام کند یا بتواند فرزندش را به کلاس های خصوصی خوب بفرستد تا آینده اش تضمین شود؛حتی ممکن است وام بگیرد یا خانه ویا ماشین خود را بفروشد تا فرزند خود را به دانشگاهی در خارج بفرستد.گاهی عمری در مسیری می دویم که به اشتباه تصور می کنیم مسیر خوشبختی است!

پس همه چیز در مورد خوشبختی نسبی است ؛ هم احساس خوشبختی در ذهن خود فرد و هم قضاوت دیگران در مورد خوشبخت بودن فردی دیگر نسبی است.

نسبیت ومقایسه نقش محوری احساس خوشبختی افراد دارد.

حس بدبختی یا خوشبختی تنها در مقام مقایسه معنی پیدا می کند وگرنه کسی که در بیابانی بی آب و علف زندگی می کند اگر باغ و بوستان را ندیده باشد تصور خواهد کرد که در بهشت زندگی می کند.

مقایسه بسیار مهم است. اگر خانواده “الف” اتومبیل نداشته باشد نسبت به خانواده “ب”  که اتومبیل دارد و در همسایگی آنها زندگی می کند احساس خوشبختی کمتری خواهد کرد یا اقلا تصور می کند که خانواده “ب” خوشبخت  ترند اما کمتر احتمال دارد که خانواده “ب”  صرفا بعلت داشتن اتومبیل نسبت به خانواده “الف” احساس خوشبختی بیشتری کند.

حتی اگر فردی جت شخصی داشته باشد و بخاطر آن احساس افتخار کند اگر شرایطی فراهم شود که همه مردم جت شخصی داشته باشند، دیگر احساس افتخار نخواهدکرد. اگر عزت نفس ضعیفی داشته باشیم و خوشبختی خود را همواره در قیاس با دیگران بسنجیم  هرگز طعم خوشبختی را نخواهیم چشید.

آیا فردی که در محله بورلی هیلز  در کالیفرنیا زندگی می کند و صاحب ثروت و امکانات فراوانیست و چالشی هم در زندگی ندارد، از انسان های عصر پارینه سنگی که شکارگر خوراک جو بوده اند احساس خوشبختی بیشتری می کند؟ قطعا نه.

ممکن است احساسی که یک نئاندرتال یا انسان اولیه از شکار یک گوزن داشته بیش از احساس خوشبختی فردی باشد که تعطیلات را در جزیره شخصی خود در دریای کارائیب می گذراند.

کار و شغل جزئی مهم از هویت انسانی ماست. اگر کسی خیلی زیاد کار کند فرسوده و نابود خواهد شد و نیز اگر کار با اجر و مزد مادی و معنوب کافی نکند و مثلا  در مرتبه شغلی پایینی باشد بطوریکه تحت فشار کارفرما و نیروهای بالادستی باشد ، حتی در صورت دریافت حقوق مکفی احساس خوشبختی نخواهد کرد.

از طرفی بدون کار کردن حتی در صورت فراهم بودن تمام امکانات مادی ، نابودی فرد حتمیست و احساس خوشبختی نخواهد کرد و اساسا چنین فردی وجود ندارد.

ممکن است تصور کنید حکام و سلاطین افرادی هستند که کار نمی کنند و همه چیز دارند ، در حالیکه اینگونه نیست ؛ یک حاکم یا رئیس همواره دغدغه از دست دادن جایگاهش را دارد و  در حال انجام اقداماتی جهت حفظ و ارتقای موقعیتش است ، بنابراین بیکار نیست ؛ یا باید در حال توطئه چینی برای دیگران باشند و یا به فکر سر و سامان دادن به امور مملکت و رعایا.

در طول تاریخ انسانها به دو دسته تقسیم می شده اند.

یک دسته که اغلب افراد را تشکیل می داده اند و کار می کرده اند و مزد کمی می گرفته اند و یک دسته دیگر که کار نمی کرده اند اما با زور یا با اتکا به قصه های اساطیری مردم را مجبور به اطاعت و حفظ وضع موجود می کرده اند. قصه گوها همیشه برنده بوده اند و کمتر از همه کار می کرده اند.

در دنیای امروز قصه گوی ما صنعت مد و سلبریتی ها هستند که قصه انسان استاندارد را برایمان ترسیم می کنند. حتی قصه زندگی ایده ال را برایمان ترسیم کرده اند.

کافیست صاحب یکسری چیزها باشی که قصه گوها می گویند و  در فضای مجازی یا حقیقی تظاهر به داشتن آنها کنی.

مثلا چند عکس در کنار برج ایفل یا دیوار چین و یا ساختمان اوپرای سیدنی داشته باشیم و تظاهر به خوشبختی کنیم ؛ در حالیکه ممکن است از درون خسته و ناراضی باشیم. بسیاری از ما تفاوتی بردگان قدیم نداریم ، مجبوریم کار کنیم ، اگر کار نکنیم ممکن است از گرسنگی بمیریم و اختیار چندانی از خود نداریم. تنها تفاوت ما با بردگان قدیم اینست که آنها برای فرعون و یا خدای آب و باد کار می کردند اما ما در خدمت صنعت مد و چشم و هم چشمی ها هستیم. بنوعی خدای ما پنت هاوس شمال شهر و ماشین شاسی بلند و قرار گرفتن یک ذره بالاتر از افرادی که می شناسیم شده است.

رسانه ها و صنعت مد مانند خدایی در حال شکل دادن مفهومی بنام “انسان استاندارد” هستند.

دماغها همه هم شکل ، لبها ژل زده و هم شکل و هدف همه رسیدن به فلان سایز و فلان وزن و شبیه شدن به فلان سلبریتی است.

برده بودن یعنی آزاد نبودن ، چه فرق دارد برده کاهنان معبد آمون باشی یا برده مد و سلبریتی ها؟

هرگز احساس خوشبختی نخواهیم کرد مگر برده موفقی باشیم و تبدیل به آنچه بشویم که جامعه می خواهد که معمولا امکان پذیر نیست

و  یا بهتر از آن ، خود را از یوغ بردگی رها کنیم و برای خود و در لحظه حال زندگی کنیم.

#دکتر_امیر_شاکرمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *