“درباره زندگی” قسمت اول: ساختار شگفت انگیز خلقت
“درباره زندگی”
قسمت اول: ساختار شگفت انگیز خلقت
آنچه در کائنات می بینیم همانند تصویری است که از مقابل هم قرار گرفتن دو آینه حاصل می شود؛
اگر دو آینه مقابل هم قرار گیرند بی نهایت تصویر در هر کدام ایجاد می شود. ساختار خلقت بصورت تکثیر یک نسخه تقریبا یکسان در جهات مختلف است.
ساختار اتم و چرخش الکترونها بدور هسته اتم شبیه ساختار منظومه شمسی و کهکشانهاست.
ساختارهای بی شماری مانند هم یافت می شوند؛ ساختار یک خانواده ، ساختار حاکم بر یک اداره یا سازمان، ساختار حاکم بر یک کشور، برجهان والی آخر شباهت های زیادی با هم دارند. رهبر در مرکز و سلسله مراتب در اطراف آن هستند.
از مکانی که ما انسانها با این اندازه مشخص قرار داریم اگر به سمت ریزتر و درشت تر از خود حرکت کنیم به بی نهایت می رسیم؛
به سمت پایین :
انسان_سلول_ ملکول_ اتم _ ذرات زیر اتمی و الی آخر تا بی نهایت ریز.
و به سمت بالا :
انسان _ کره زمین_ منظومه شمسی _ کهکشان راه شیری _ حباب های احتمالی حاوی جهان های مجزا و متعدد و الی آخر.
از هر سو با بی نهایت تکرار احاطه شده ایم.
به همین دلیل بی انتها بودن همه چیز است که دانشمند میکروب شناس و دانشمند ستاره شناس هر دو در مقابل دنیایی عظیم از بی کران ها قرار گرفته اند و هر کدام تصور می کنند اصل ماجرا همانجاییست که آنها در حال کاوش اند.
پس شاید بهتر باشد بجای دنبال کردن بی نهایت ها در خودمان دقیق شویم.
آنقدر ساختارهای کائنات از ریز تا درشت شباهت دارند که گاهی می توان براساس منطقی که در یک خانواده حاکم است روابط بین اجزای یک سلول به فرماندهی هسته سلول را پیش بینی کرد ویا روابط بین ارکان قدرت در یک نظام سیاسی را حدس زد.
مثلا سرطان را می توان به مثابه شورش قسمتی از یک ایالت در مقابل حکومت مرکزی دانست ؛ شورشی که به خودمختاری می انجامد اما نهایتا کل کشور را به لبه سقوط خواهد کشاند.
و یا عضله درد ، زانو درد یا کمردرد ناشی از کار زیاد را می توان پیام اعضای بدن به فرد تلقی کرد تا به خود استراحت بدهد.
ما برای درک هر مطلبی نیاز به معنا سازی و الگو پردازی داریم ؛ شاید معناها همان قوانین ریاضی باشند که ما آنها را به شکل پیام معنوی یا رهنمود اخلاقی درک می کنیم ؛ بهرحال ما بدون معنابخشی به زندگی ، انگیزه ادامه حیات را از دست خواهیم داد.
ساختار کل خلقت از یک چیز ساخته شده است که هنوز نمی توانیم دقیقاً بگوییم چیست.
همانند یک ساختمان که از تعداد زیادی آجر ساخته شده است و هر ساختمان به هر شکلی که باشد باز هم تعدادی آجر محسوب می شود؛ کائنات از اتم ها و ریزتر از ذرات زیر اتمی و شاید از ریسمانهایی از انرژی ساخته شده است که احتمالا از آنها فاقد وزن و موجودیت جداگانه قابل ارزیابی هستند و شاید هم آخرین ذره چیزی دیگر باشد ، شاید هم آخرینی وجود نداشته باشد.
اما تصور می کنم تا زمانی که انتهای فوقانی و ماکروسکوپی کائنات مشخص نشود ، انتهای پایینی و میکروسکوپی آنهم مجهول خواهد ماند. دنیائی که اکثر آنرا فضای خالی تشکیل می دهد.
همین وحدت درعین کثرت باعث شده که همه چیز به یک چیز ختم شود.
کوارک ها(ذرات زیر اتمی) هم ماده را می سازند وهم ضد ماده را بنابراین هر دو با هم دو روی سکه خلقت را تشکیل می دهند.
دقیقا همین حالت راجع به مرگ و زندگی صادق است؛ چرا که هر دو یک چیز هستند و یک هدف دارند؛ اگر مرگ نبود زندگی هم معنایی نداشت.
بسیاری از مسائل و رخدادها در سطح ذهنی ما معنایی ندارند، چرا که منطق حاکم بر ذهن ما برای محافظت از ماست ومنطقی جهان شمول نیست. احساسات ما طوری طراحی شده اند که خطرات و مزایای جهان خاکی کره زمین را به ما نشان دهند نه کمتر و نه بیشتر؛
بنابراین با این درک ناقص زمینی نمی توان توقع درک حکمت کلی جهان را داشت. ما پرتوهای نور را می بینیم اما امواج مادون قرمز و فرا بنفش را رویت نمی کنیم چرا که کمتر به کارمان می آیند؛ اکثر تهدیدها و خطرات برای گونه ما در محدوده نور مرئی قابل رویت هستند.
احساسات و عواطف ما، دردها و رنج هایی که می کشیم و لذتی که احساس می کنیم ، همگی ابزارهایی هستند که برای زندگی جمعی گونه انسان و حفظ تمامیت کره زمین بکار می آیند و خارج از این مجموعه کاربردی ندارند.
اگر ما در سیاره ای زندگی می کردیم که از نظر نوری ، تاریک بود و تنها امواج مادون قرمز داشت قطعا چشم ما متفاوت بود و یا ممکن بود بجای چشم ابزار دیگری داشته باشیم .
دقیقا مثل آن ماهی که از میلیونها سال پیش در اعماق تاریک یک چاه آب گیر افتاده و طی روند تکامل چشم خود را از دست داده است زیرا به آن نیازی نداشته است.
قطعا بسیاری از احساسات ما و اخلاقیات حاکم بر جامعه بشری ناشی از زندگی اجتماعی است؛ اگر ما همچون برخی موجودات مثل خرس ، انفرادی زندگی می کردیم قطعا کتاب اخلاق کوچکتری داشتیم و دایره بایدها و نبایدهایمان خیلی متفاوت بود.
وقتی یک پلنگ، آهویی را شکار می کند شاید دل ما به درد بیاید و تصور کنیم ظلمی صورت گرفته است اما اگر این را بدانیم که بقای پلنگ و تولدهایش به این غذا بستگی دارد، موضع مان نرم تر خواهد شد.
به همان روال آهو علف می خورد وقطعا علف هم جان دارد؛ گرچه علف فاقد احساس درد به معنای واقعی کلمه است اما بهرحال آهو قسمت زیادی از علف ها را می تواند بخورد و زمین را لخت کند.
از دیدگاه محدود انسانی و با منطق ما این شکار دردناک است اما براساس منطق کل کائنات این ماجرا اصلا ظالمانه نیست.
در چرخه زیستی هر موجودی غذای موجود دیگری خواهد شد و در واقع مرگش رخداد مفیدی برای تداوم زندگی کل مجموعه حیات زمین است. موجود بزرگتر و قویتر، کوچکترها را می خورد و در نهایت زنجیره به شیر جنگل یا انسان در راس زنجیره می رسد. موجودات راس زنجیره هم گرچه توسط موجود دیگر خورده نمی شوند اما پس از مرگ تجزیه شده و مواد اولیه برای رشد همان علفی را تشکیل خواهند داد که غذای آهو خواهد شد، بهبارتی هیچ موجودی زائد نیست.
نظام خلقت فاقد احساس به معنایی است که در ذهن ما انسانها تعریف شده است و فرد را فدای زیست جمعی می کند. تداوم حیات مهمتر از زیست یک گونه خاص است. در ساختار خلقت موجودات بدون تعارف یک عدد محسوب می شوند. احساس غم خلقت برای کبوتری که در فصل تخم گذاری از لانه خارج می شود تا برای جوجه هایش غذا بیاورد ولی توسط شاهین یا عقاب شکار می شود به همان اندازه ایست که برای برخورد دو کهکشان یا انفجار یک ابر نواختر یا خورده شدن یک کهکشان توسط کهکشان دیگر است.
چیزی که بنظر ما بی رحمی محسوب می شود در واقع قانون خلقت و روال عادی جهان است. دنیا بر اساس قوانین فیزیک و ریاضی کار می کند نه بر مبنای احساسات و قهر وآشتی.
برخورد خلقت با ما دقیقا همانند برخورد دریا با انسان است. اگر شنا بلد باشی یا موج سواری و قایق رانی ؛ می توانی از دریا لذت ببری اما اگر این فنون را ندانی ، همان دریایی که موجبات شادی وتفریح تو را فراهم می آورد می تواند به زندگی تو پایان دهد و با هیچ کسی هم شوخی ندارد.
نه غرق شدن در آب دلیل بر بی رحمی دریاست و نه نسیم خنک دریا دال بر مهربانی آنست. #دکتر_امیر_شاکرمی
Recommended Posts
اپیدمی فرزندان ناخلف :
۲ خرداد ۱۴۰۳
آیا ممنوعیت کشت خشخاش مفید است؟
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
آسیب شناسی آموزش عالی در ایران
۸ اردیبهشت ۱۴۰۳