چرا باید فلسفه بدانیم؟
فلسفه در زندگی به چه دردی میخورد؟
چند پرنده داشتم که یکیشون خیلی باهوش و اهلی بود و من طوطیصداش می زدم. بازیها و شیرین کاریهاش خیلی جالب بود. امروز وقتیبرگشتم دیدم همه هستند بجز طوطی! بعد که فهمیدم گربه طوطی روخورده خیلی ناراحت شدم.
مسلما که گربه هم حق حیات و در نتیجه شکار داره اما بهرحال
مرگ هر موجود زنده ای ناراحت کننده است.
دقیقا همین اتفاق منتهی بسیار غم انگیز تر ممکن است برای یک انسانبیفتد. مادری بعد از سالها نازایی فرزندی بدنیا می آورد و آن فرزند در٢٠ سالگی در اثر یک سانحه رانندگی در یک لحظه فوت می کند. انگارتمام آن ٢٠ سال زحمت و زندگی و خاطره دود هوا شده و در یک لحظههمه چیز معنای خود را از دست می دهد. اینجاست که تنها فلسفه میتواند ما را از غم نجات دهد.
ما مالک هیچ چیز نیستیم ؛ حتی احساسی که نسبت به چیزی داریم دراثر مجاورت و مانست ایجاد می شود که نوعی قرار داد است.
مثلا صدها و هزاران پرنده و موجود زنده وجود دارد که من از وجودشانبی اطلاعم بنابراین انگار برای من وجود ندارند. اگر فرصتی بود که باآنها ملاقات کنم شاید همین علاقه پیش می آمد.
شما اگر یک برادر داشته باشید به وی علاقه خواهید داشت و نگرانشخواهید شد ؛ فرض کنید که ١٠ برادر و خواهر دارید آنوقت نگران آنهاخواهید شد.
ما نگران گرسنگان آفریقا نیستیم چون آنها را نمی بینیم . اما اگر مداماخباری از وضعیت گرسنگان آفریقا به گوشمان برسد نگران خواهیمشد. در عوض نگران همسایه گرسنه مان هستیم چون هر روز او را میبینیم.
پس اگر بخواهیم برای فقدانهای خودمان ناراحت باشیم باید برای تمامفقدانهای تاریخ بشر ناراحت باشیم.
افق نگاهمان محدود است.
چرا برای کودکان کار ناراحت نمی شویم؟ چون نه کودک کار بوده ایم ونه کودکان کار را می شناسیم ؛ صرفا بعنوان بخشی از دکوراسیونشهری به آن نگاه می کنیم!
همانطوریکه به درخت چنار کنار خیابان یا تیر چراغ برق عادت داریم ،به اینکه کودک کار هم پشت چراغ قرمز شیشه ماشین مان را پاک کندعادت داریم و حتی ممکن است دادی هم سرشان بزنیم که شیشه راخوب پاک نکردی. علت اینست که ما کودک کار را فاقد هویت معنوی میدانیم! و با وی همزاد پنداری نمیکنیم.
تمام محبت ها و عشق و علاقه ما فقط بهانه هایی هستند برای معنا دارکردن زندگی بی معنا . تمام معانی قرارداد هستند.
ما وقتی تمایل به تولید مثل داریم ، عاشق می شویم (البته این حسممکن است منحرف شده و به اشکال دیگر در بیاید) و تصور کنیم خانمیا آقای روبرو چقدر زیبا یا با شخصیت است! در واقع او نه زیباست ونه با شخصیت بلکه این اصطلاحات ترجمه کدهای زیستی برای بقاینسل هستند.
آشغال بدبو است یا سم تلخ است یعنی عنصر نامطلوب زیستی برایماست.
وگرنه نه زباله بدبو است و نه زهر مار تلخ است. بلکه حتی فاضلاب برایسوسک مثل عسل برای ماست.
علاقه ، دلبستگی ، عشق و تمام احساس های مثبت و منفی هیچ گونهاصالت واقعی ندارند و تماما یکسری قراردادند برای جریان یافتنزندگی ما.
مشکل شناختی ما انسانها اینست که از یک زاویه محدود به ماجراهامی نگریم و نمی خواهیم و نمی توانیم همه ابعاد موضوع را ببینیم.
حتی می خواهم پا را فراتر بگذارم و بگویم که چیزی بنام حق و باطل هماصالت ندارد.
سرباز ایرانی که قاعدتا در طرف حق تلقی می شود در جنگ تحمیلیدعا می کرد و قبل از عملیات عکس زن و فرزندانش را نگاه می کرد وبرای خانواده اش نامه می نوشت که انشالا بزودی به سلامت برمیگردم ؛به همین شکل سرباز عراقی که طرف باطل بود هم به درگاه همین خدادعا می کرد و بلکه همان ذکری را می خواند که سرباز ایرانی زمزمه میکرد. سرباز عراقی اگر به جنگ نمی آمد توسط صدام کشته می شد واگر به جنگ می آمد باید می کشت تا کشته نمی شد! پس مشکلیمتوجه سرباز های دو طرف نیست ؛ اما سردمدارانی چون صدام یاهیتلر چگونه از مرگ اینهمه انسان ناراحت نمی شوند؟
مطمنم صدام و هیتلر و تمام دیکتاتورها از مرگ پرنده دست آموز خود یاحتی مرگ هر موجود زنده ای و یا مرگ کودک مستخدم خود ناراحت میشدند ؛ پس چگونه بود که دست به این جنایات می زدند؟!
پاسخ در خطای شناختی ذهن محدود بشر است.
هیتلر مخالفان خود را فاقد جنبه انسانی می دانست و با یک قرارداد درذهن خود ، این تصمیم را گرفته بود که ابن افراد را انسان حساب نکند ؛بعبارتی نابودی مخالفان تبدیل به یک آرمان شده بود.
تمام آرمانها و اهداف بشری تنها قراردادهایی گذرا در ذهن های کوچکبشر هستند.
چه بسیار افراد که عمر خود را به پای یک آرمان باطل هدر دادند.
عرضم این نیست که نباید عاطفه و علاقه داشت بلکه هدفم اینست کهبگویم چگونه می توان با فقدان ها کنار آمد.
هیچ چیز مال ما نیست پس برای هیچ فقدانی نباید ناراحت شد. پدر ،مادر ، همسر ، دوستان و اموال و حتی سلامتی کاملا موقتی هستند.
بسیاری از مراجعین حتی در سنین بالا پس از عمری تلاش نگرانی هایبیهوده دارند چون فلسفه نمی دانند.
افرادی را دیده ام که وقتی فرزندشان خانه را ترک می کند بحدی نگرانمی شوند که عملکردشان مختل می شود. یا کسانی که تا آماده شدنتست بارداری نوه شان از نگرانی سکته می کنند!!!
این افراد نمی دانند فلسفه حیات چیست.
اگر اینگونه باشد ، باید نظام کائنات که شاهد انفجار ستاره ها یابرخورد دو کهکشان است خیلی بی رحم باشد.
کل نظام کائنات همین است ؛ جبار و رحمان و رحیم ! واقعا کلماتی بهتراز اینها به ذهنم نرسید.
شما در دریا شنا کنید اگر شنا بلد باشید و یا موج سواری کنید جنبهرحمان و رحیمیت ماجرا را حس خواهید کرد اما اگر لحظه ای بیاحتیاطی کنید و یا شرایط عوض شود غرق می شوید و آنگاهبازماندگان ما جنبه جباریت کائنات را درک خواهند کرد.
اگر بخواهیم ناراحت و غمگین شویم باید به تعداد میلیاردها انسانی کهدر طول تاریخ مرده اند اشک بریزیم ، بهرحال از مرگ هر کدامشانکسی اشک ریخته حتی اگر آن فرد یک قاتل محکوم به اعدام بوده باشد. به تعداد تمام پرندگانی که رفته اند برای جوجه هایشان غذا بیاورند وشکار شده اند باید اشک بریزیم.
برای اهالی پمپی که ظرف چند دقیقه در خاکسترهای آتشفشانیمدفون شدند باید گریه کنیم.
برای تمام کشته شدگان بی گناه زلزله بم و بازماندگانشان اشک بریزیم.
دایناسورها چه گناهی کرده بودند که با یک شهابسنگ نابود شدند.
در نهایت اگر از بالا نگاه کنیم می بینیم پشت پرده طبیعت و همه چیزدستان نامرئی کسی دیگر هست که همه چیز را رقم می زند این وسطکسی مقصر نیست ؛ پس بهترین کار اینست که شاد و مهربان باشیم.
سالها پیش هم یاکریم پشت پنجره لانه می کرد و تخم می گذاشت؛اونقدر کلاغ ها تخمهایشان را خوردند که یاکریم ها قید تخمگذاری رازدند. یکی از دوستان که ماجرا را می دانست در همان روزها بچهکلاغی را با تفنگ بادی شکار کرده بود ؛ بچه کلاغ را مداوا کردیم وجالب اینکه خیلی باهوش تر از هر حیوانی بود که تاکنون دیده ام و بهاندازه یک کودک دو سه ساله درک داشت ؛ بعد نظرم راجع به کلاغهاعوض شد!!! و اون موقع یاد شعر سهراب افتادم که چرا در قفس هیچکس کرکس نیست (کلاغ نیست).
قوانین نظام خلقت خیلی خشن هستند ، یکی باید بمیره تا دیگری زندهبمونه. ما اونقدر کوچک که مرگ ما برای کائنات به اندازه افتادنخشکیدن و افتادن یک برگ از شاخه درخت اهمیت داره.
Recommended Posts
“درباره زندگی” قسمت اول: ساختار شگفت انگیز خلقت
۳ خرداد ۱۴۰۳
اپیدمی فرزندان ناخلف :
۲ خرداد ۱۴۰۳
آیا ممنوعیت کشت خشخاش مفید است؟
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳